سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا شیفته دلداده بدان که نام نیکش بر زبانها افتاده [نهج البلاغه]
 
شنبه 88 اردیبهشت 19 , ساعت 5:58 صبح

یکی از شب‌های ماه مبارک رمضان قبل از اذان صبح خواب دیدم فرشاد به خانه‌ی قدیمی‌مان در شوشتر آمد و با او روبوسی کردم و ذوق‌زده گفتم:

مادرجان همه‌ی فامیل این‌جا هستند، صبر کن یا الله بگویم آن‌ها هم تو را ببینند.

وقتی برگشتم او نبود.

 با نگرانی و حسرت چندبار دور خودم چرخیدم، ولی او نبود.

 لحظه‌ای بعد یک‌دفعه جلویم ظاهر شد. پرسیدم: کجا رفتی؟

 

 گفت: مادر دیدی چه‌طور در یک لحظه غیب شدم که مرا ندیدی؟ هنگام شهادت هم همین‌طور بود در یک لحظه‌ی کوتاه تیر به من خورد و اصلاً رنجی احساس نکردم و شهید شدم.


پس از آن خواب، دیگر مرهمی بر زخم دل مادر نهاده بودند و او با آرامشی خاص چشم در چشمان قاب گرفته‌ی فرشاد می‌دوخت.

تقدیم به شهید عزیز : ولی الله جعفری



لیست کل یادداشت های این وبلاگ