پسری فوق العاده با مزه و دوست داشتنی بود. بهش می گفتند: «آدم آهنی!»
جای سالم در بدنش نداشت ؛ آبکش به تمام معنا! آن قدر طی سال های جنگ تیر و ترکش خورد که «کلکسیون تیر و ترکش»61 شده بود.
از آن بچه هایی بود که راستی راستی «قطب نما را منحرف می کنند»
دست به هر جای بدنش که می گذاشتی جای زخم و جراحتی کهنه و یا تازه بود.
اگر کسی نمی دانست و کمی محکم جای زخمش را فشار می داد و دردش می آمد، نمی گفت مثلاً آخ دردم آمد، فشار نده، بلکه با ملاحت خاصی اسم عملیاتی را به زبان می آورد که آن زخم و جراحت احتمالاً مربوط به آن بود ؛
مثلاً کتف راستش را اگر کسی محکم می گرفت ، می گفت، آخ، بیت المقدس ؛
اگر کمی پایین ترش را دست می زد می گفت:
آخ ، والفجر مقدماتی یا آخ ، فتح المبین یا آخ کربلای 5 و همین طور تا آخر.
بچه ها هم عمداً اذیتش می کردند و صدایش را در می آوردند تا تقویم عملیات را مرور کنند!